زن و شرق پشت چادر (( نگاهی به درون بایگانی اسلام ))
بخش سوم
چند سال پیش برخی فمینیستها (ازجمله ماری آن دوان) از لاکان ایراد گرفتند او اشتیاق مردانه را ترجیح می دهد. بااینحساب، تنها مردان میتوانند به چیزی بهطور کامل مستقیم اشتیاق نشان دهند، درحالیکه زنان تنها به اشتیاق اشتیاق نشان میدهند ، این را هم فقط به شیوه هیستریک بهعنوان اشتیاق میتوانند تقلید کنند. در رابطه با اعتقاد، بجااست موضوع را درست برعکس کرد: زنان اعتقاد دارند، درحالیکه مردان به کسانی اعتقاد دارند که به آنها اعتقاد دارند. اینجا موضوع بر سر ابژه «آ» است: دیگری، که «به من اعتقاد دارد» در من چیزی را میبیند که بیشتر از خود من است؛ چیزی که من هنوز بر آن آگاه نیستم، ابژه «آ» در من. بنا به نظر لاکان زن برای مردان خود را به ابژه «آ» تقلیل میدهد. اما چه اتفاقی میافتد اگر این درست برعکس است؟ چه میشود، وقتی یک مرد به ابژه اشتیاقش شوروشوق دارد، بدون اینکه بر علت این اشتیاق آگاه باشد، درحالیکه یک زن مستقیمتر حواس خود را بر روی علل(-ابژه) اشتیاقش متمرکز میکند؟ بجااست برای این مشخصه وزنه کاملی قائل شویم. زن صاحب دانائی از حقیقت است که خود بر دانش پیامبر متقدم است.
تصویر ازطریق شکل دقیق دخالت خدیجه پیچیدهتر میشود، شیوه و طریقی که او موفق میشود میان حقیقت و دروغ، میان وحی الاهی و مجنون بودن شیطانی، مرز بکشد، یعنی وقتی او خود، بدن بیحجاباش را، بهعنوان تجسم ناحقیقت، بهعنوان وسوسهی فرشته حقیقی، وارد بازی کرد (در بازی دخالت داد). زن: دروغی که خود را دربهترین حالت بهعنوان دروغ تجسدیافته میشناسد. برخلاف اندیشه اسپینوزا، که حقیقت قائم به ذات است و نمایه دروغ، اینجا دروغ قائم به ذات است و نمایه حقیقت.
بدینشیوه نمایش حقیقت خدیجه ازطریق «به نمایشگذاری» تحریکآمیزش (پردهبرداری، عریانسازی) صورت میگیرد. ازهمینروی ساده نمیتوان اسلام «خوب» (تکریم زنان) و اسلام «بد» (سرکوب زنان محجبه) را در مقابل هم نشاند. تعیینکننده این نیست ساده به «ریشههای واپسرانده فمینیستی» اسلام بازگشت، و اسلام را بهواسطه این بازگشت ازحیث جنبه فمینیستی نوسازی کرد، بلکه این ریشه سرکوبشده درعینحال درست ریشه سرکوب زنان هم هست. سرکوب نباید تنها ریشه را سرکوب کند، بلکه باید ریشه خودش را سرکوب کند. عنصر عمده تبارشناسی اسلامی این گذار، گذار از زن بهمثابه تنها کسی که خود میتواند حقیقت را تائید کند، به زنی است که بنابه طبیعتاش فاقد خرد وایمان است، سرگردان است و دروغ میگوید، مردان را تحریک کرده و خود را بهمنزله عیب پریشانساز میان آنها، یعنی مردان و خدا، قرار داد و بههمینجهت باید محو شود، نامرئی شود و تحت نظارت قرار بگیرد، چون لذت افراطیاش مردان را تهدید به بلعیدن میکند.
زن بهچنین مفهومی رسوائی هستیشناختی است، برهنگی علنیاش جبههگیری مقابل خدا است. زن ساده محو و حذف نمیشود، بلکه در یک جهان کاملا تحت کنترل پیوند داده میشود که شالودههای وهمیاش به آشکارترین وجهی در اسطوره زن باکره به منصه ظهور میرسد: حوریهای معروف و مشهور، زنان باکره، که در انتظار شهیدان در پردیس هستند و هیچوقت باکرگیشان را از دست نمیدهند: پس از هر همخوابگی پرده آنها به شیوه اعجاببرانگیزی دوباره بسته میشود. موضوع اینجا بر سر تخیل حاکمیت کامل و با آرامش خاطر سرخوشی فالوسی است، جهانی، که درآن همه آثار زنانه سرخوشی دیگری حذف شدهاند. پاسخ عمیق یک زن مسلمان به این سئوال چرا آزادانه حجاب بر سر میکند، این است: «به خاطر شرم از خدا»، تا به خدا اهانت نکنم. برهنگی زن با برجستگی تحریککننده، چیز سمج قبیحی، همزاد است، و این ترکیبِ نفوذکردن مجازی و دانش رازآمیز دارای خصلت انفجاری است زیرا تعادل هستیشناختی جهان را به خطر میاندازد.
پس با این پیشزمینه، ما چگونه باید اقدامات اداری مانند دولت فرانسه را تاویل کنیم که زنان مسلمان جوان را منع کرد در مدرسه حجاب بر سر کنند؟ موضوع اینجا بر سر یک پارادُکس مضاعف است. نخست این منع چیزی را غیرمجاز میکند که بهعنوان برهنگی تحریکآمیز میتواند قلمداد شود، بهعنوان نشانه هویت خود که بسیار قوی تر از آن است تا که جایز باشد، و با اصل فرانسوی شهروند آزاده در تعارض است. حجاب داشتن از این چشمانداز جمهوریخواهی فرانسوی به همین صورت «نمایش« تحریکآمیز است. پارادُکس دوم در این است، که «این منع دولتی خود منع را منع میکند»، و شاید این منع جبارانهترین منع است. چرا؟ چون درست همان علامتی را منع میکند که هویت (اجتماعی-نهادین) دیگری را میسازد؛ نهادینهزدائی میکند از این هویت و آن را در یک خودخویی شخصی بیاهمیت مستحیل میکند. چنین منعی از ممنوعیتها سپهر انسان جهانی را ایجاد میکند که برای آن همه تفاوتهای (اقتصادی، سیاسی، دینی، فرهنگی، جنسی...) علیالسویه هستند، مساله راهکارهای احتمالی نمادین هستند. آیا این سپهر ازحیث جنسیت اجتماعی واقعا خنثا است؟ نه، اما دلیل آن هژمونی پنهان منطق «احلیل مدار» مردانه نیست. برعکس، سپهر بدون مشروعیت بیرونی، سپهری که صفت مشخصهاش هر برشی نیست که مرز دربرگیری/حذف را ترسیم کند، سپهری نه- همه «زنانه» و به چنین مفهومی دربرگیرنده همه چیز است، سپهر بدون بیرون، که درآن همه ما در یک نوع «زنانگی مطلق، جهان زنی» جای گرفتهایم که همه ما را دربر میگیرد. در این جهان با منع منعاش هیچ گناهی وجود ندارد، اما بهای این فقدان گناه افزایش تحملناپذیر ترس است. منع ممنوعیتها یک نوع «معادل کلی» همه ممنوعیتها، منع جهانسمول و بههمینجهت جهانیساز، منع همه دگربودی بالفعل است: ممنوع کردن منع دیگری از منع دیگربودیاش (زن/مرد) سرچشمه میگیرد. این پارادُکس جهان چندفرهنگی روادارانه کثرت سبکهای زندگی و هویتهای دیگر است: هرچه این جهان روادارتر است، بهگونه جبارانهای همگنتر است. اخیرا وقتی مارتین آمیس اسلام را بهمنزله کسلکنندهترین همه ادیان به باد حمله گرفت، چون اسلام از مومنان طلب میکند همیشه همان آئینهای یکنواخت را تکرار کنند و همان اوراد مقدس را از بر کنند، او سراپا در خطا بود. کسلکننده واقعی ازطریق رواداری چندفرهنگی و رواشماری تجسم مییابد.
پس زن صاحب دانائی حقیقت است که حتا بر دانش پیامبر ارجحیت دارد.
قدرت تحولطلب ذهنیت زنانه
وقتی ما دوباره به صحبت درباره نقش زنان در صدر اسلام بپردازیم، بجااست تولد محمد [(ص)] را هم ذکر کنیم. ما در تولد او با «در میان دو زن بودن» روبرو هستیم. عبدالله، پدر آینده پیامبر، بعداز کار بر روی زمینش، به خانه زن دیگر رفت و به او تمایل جنسی خود را ابراز کرد اما آن زن نخست دست او را رد کرد چون سر و روی او به گلولای آلوده بود. ازپیآن، او خودش را شستوشو داد، به نزد آمنه رفت و با آمنه همبستر شد ؛ بهاینترتیب آمنه آبستنِ محمد شد. عبدالله سپس به پیش زن دیگر رفت و از او سئوال کرد آیا او اکنون حاضر است با او همبستر شود. اما این زن به او جواب داد: «نه. وقتی تو قبلا نزد من آمدی، نور سفیدی در چشمانت بود. من تو را صدا میزدم اما تو من را پس زدی. تو به نزد آمنه رفتی، و او نور را گرفته است.» زن رسمی صاحب بچه است، زن دیگر صاحب دانش است؛ او در عبدالله بیشتر از عبدالله میبیند: «نور»، چیزی که او در تملک دارد بدون اینکه بداند، آن چیزی در اوست که بیشتر از خود اواست (نطفهای که با آن پیامبر بوجود میآید)، و این ابژه «آ» در او اشتیاق بوجود میآورد. وضع عبدالله وضعیت قهرمان یک رمان جنائی است که ناگهان مورد تعقیب قرار میگیرد و به مرگ تهدید میشود؛ او چیزی میداند که برای یک جنایتکار حرفهای ممکن است خطرناک شود، اما او هم (همینطورهم زن چون معمولا موضوع زن در میان است) نمیداند موضوع بر سر چیست. عبدالله در خودفریفتگیاش این ابژه «آ» را با خودش عوضی میگیرد (بهمنزله دلیل اشتیاق زن)، و بههمینجهت دوباره به سوی زن برمیگردد چون به اشتباه میپندارد زن هم در اشتیاق او میسوزد.
این اعتماد به امر زنانه (و فراترازاین به زن بیگانه) مبنای واپسراندهشده اسلام است، نا-اندیشیده آن است، آن چیزی است که اسلام مجاهدت میکند با احداث عمارت پیچیده ایدئولوژیکی، حذف کند، محو کند یا دستکم تحت نظارت بگیرد ؛ اما این چیزی است که مرتب چون صاعقه بر سر اسلام فرود میآید زیرا منبع زندهبودن اواست.
پس چرا زن در اسلام دارای چنین حضور آسیبدیده، چنین رسوائی هستیشناختی است که باید در حجاب شود؟ مشکل اصلی، مشکل وحشت برهنگی بیشرمانه آن چیزی نیست که در زیر چادر است، بلکه بیشتر خود طبیعتِ چادر است. میبایست این حجاب زنانه را برطبق خوانش لاکان از لطیفه راجع به رقابت میان زویخِس و پارهاسیوس، دو نقاشِ یونان باستان، فهمید؛ موضوع این لطیفه این است که کی قادر است تخیل قویتری را نقاشی کند. نخست زویخِس چنان تصویر واقعی از انگور کشید که پرندگان به دام آن افتادند و به انگورهای دروغین نوک زدند. اما پارهاسیوس مسابقه را بُرد، چون بر روی دیوار اطاقاش یک پرده کشید. وقتی پارهاسیوس نقاشیاش را به زویخِس نشان داد، او گفت: « خوب، اما حالا پرده را کنار بزن و به من نشان بده چه کشیدی.» در نقاشی زویخِس تخیل چنان مجابکننده بود که او نقاشی را به جای واقعیت گرفت، اما در نقاشی پارهاسیوس تخیل درست در این پندار بود که آنچه ما در برابر خود میبینیم فقطوفقط چادری است که پشت آن حقیقت مستوری پنهان است. طبق نظر لاکان دگردیسی زنانه هم اینطور عمل میکند: نقابی بر چهره دارد تا ما مانند زویخِس به نقاشی پارهاسیوس واکنش نشان بدهیم: خوب، اما حالا نقاب را بردار و به من چهره واقعیات را نشان بده! همین شیوه نیز در نمایشنامه شکسپیر به نام هرطور پسندتان است، آنجاکه اورلئاندو با شوروشوق عاشق روزالین شده است که برای محک زدن عشق خودش، به لباس ژنیمد درآمده و از ارولئاندو در هیات همرزم مرد از او درباره عشقاش سئوال میکند. سپس او حتا شخصیت روزالین را به خود میگیرد (در یک تظاهر مضاعف او طوری وانمود میکند که گوئی او خود ژنیمد است که نقش روزالین را بازی میکند) و دوست مونثاش سلیا را (که در لباس آلینا است) متقاعد میکند دیگران را با تشریفات ظاهری فریب بدهد. در چارچوب این تشریفات روزالین به معنای واقعی کلمه وانمود میکند همانی باشد که هست: حقیقت خود باید، برایاینکه پیروز باشد، در یک تظاهر دوگانه به نمایش نهاده شود. ازهمینروی، میتوان تصور کرد اورلئاندو چگونه پس از جشن عروسی ظاهری رو به سوی روزالین-ژنیمد میکند و به وی میگوید: «تو آنچنان نقش روزالین را با قاطعیت بازی میکنی که نزدیک بود مرا متقاعد کنی که تو او [روزالین.م] هستی؛ حالا تو دوباره میتوانی همانی شوی که هستی، و به ژنیمند مبدل شوی.»
تصادفی نیست، که کنشگران چنین نقاببازی دوگانهای همیشه زنان هستند. درحالیکه یک مرد فقط میتواند تظاهر کند زن باشد، تنها یک زن میتواند چنان وانمود کند، که گویی او یک مرد است که وانمود میکند که زن است، چراکه تنها یک زن میتواند چنین کند که گوئی او همانی هست که هست (یعنی یک زن). بهمثابه توضیح این جایگاه خاص زنانه «چنان وانمودکردن که گوئی» لاکان در نوشتارش به یک زن محجبه استناد میکند که احلیل مصنوعی مخفی دارد تا این تصور را القا کند، که زن فالوس است: «بدینسان، زن در پشت حجابش پنهان است: فقدان احلیل زن را فالوس، ابژه تمنا، میسازد. مرد این فقدان را دقیقتر القا میکند وقتی میگذارد زن در زیر لباس ازمدافتاده یک احلیل تقلبی با خود حمل کند، و مرد یا درواقع زن داستانهای خیلی زیادی در اینباره برای تعریف کردن دارد.»
منطق اینجا پیچیدهتر از آن چیزی است که ای بسا در وهله نخست به نظر بیاید. احلیل مصنوعی نه فقط فقدان احلیل «واقعی» را القا میکند بلکه درست به موازات با نقاشی پارهاسیوس، اولین واکنش مرد به شکل و شمایل احلیل تقلبی این است: « این دستگاه خندهدار را دربیار و آنچه را که زیر آن است به من نشان بده!» بدیننحو مرد پی نمیبرد که احلیل تقلبی چیز واقعی است: «فالوس»، که زن است، سایه است که توسط احلیل تقلبی ایجاد میشود، یعنی شبح فالوس غیرواقعی در پرتو نام مستعار فالوس تقلبی. تظاهر زنانه درست به این معنا ساختار تقلیدگری دارد، چراکه من، از نظر لاکان، هنگام تقلیدگری از تصویر تقلید نمیکنم که من مایلم شبیه آن باشم، بلکه از آن مشخصات تصویر، که به نظر میآیند به این نکته اشارت دارند که در پشت آن یک واقعیت پنهان وجود دارد. مانند پارهاسیوس، من هم از انگورها تقلید نمیکنم، بلکه از چادر: « بنابراین تقلیدگری دارد چیزی را نشان میدهد که از آنچه که این- خود نامید توانست، که پس پشت آن میبود، فرق دارد.» وضعیت فالوس همان وضعیت تقلیدگری است. فالوس درنهایت یک نوع لکه بر روی بدن آدم ، یک مشخصه افراطی، است که به بدن نمی خورد، و ازهمینروی، توهم یک واقعیتِ پنهان پشت عکس ایجاد میکند.
و این ما را بار دیگر به کارکرد حجاب در اسلام بازمیگرداند. تکلیف چیست، وقتی رسوائی واقعی که با حجاب قراراست لاپوشانی شود بدن زنانه نیست که حجاب میپوشاند ، بلکه عدم وجود زنانگی است؟ تکلیف چیست، وقتی کارکرد واقعی حجاب درست در این است توهمی را برپا نگاه داشت که در پشت حجاب چیزی، یعنی چیز جوهری، وجود دارد؟ وقتی، با تاسی از یکسانسازی نیچه از زن و حقیقت، حجاب زنانه را با حجاب عوض کرد که حقیقت واقعی را میپوشاند، آنچه هنگام حجاب مسلمانان مطرح است بیشتر آشکار میشود. زن بهاینجهت مجذوب میکند، چون زن نماد «تصمیمناپذیری» حقیقت، نماد یک پیامد حجابهائی است که پشت آنها هیچ هسته پنهانی قرار نگرفته است. ما با پوشاندن زن، توهم ایجاد میکنیم که در پس پشت حجاب حقیقت زنانه نهفته است و بهاینوسیله به طبع حقیقت دهشتناک دروغ و نیرنگ. رسوائی پنهان اسلام این است: تنها زن، تجسم تصمیمناپذیری حقیقت و دروغ، میتواند ضامن حقیقت باشد. بههمیندلیل زن باید در حجاب بماند.
این ما را به موضوعی بازمیگرداند که با آن شروع کردیم: زن و شرق. انتخاب واقعی میان معنویت مردانه خاورمیانهای اسلام و معنویت زنانه خاوردور نیست، بلکه میان ارتقای افراطی امر زنانه به خدای مادر، بهگونه خاوردور ، به جوهر موجد و مخرب جهان، و بیاعتمادی مسلمانان به زن است که به شیوه پارادوکس و در معنای منفی، قدرت شوکِ روحی-تحولطلبانه، -خلاقانه و -انفجاری ذهنیت زنانه را بهطور عمده بیواسطهتر آشکار کند.
منبع:
چند سال پیش برخی فمینیستها (ازجمله ماری آن دوان) از لاکان ایراد گرفتند او اشتیاق مردانه را ترجیح می دهد. بااینحساب، تنها مردان میتوانند به چیزی بهطور کامل مستقیم اشتیاق نشان دهند، درحالیکه زنان تنها به اشتیاق اشتیاق نشان میدهند ، این را هم فقط به شیوه هیستریک بهعنوان اشتیاق میتوانند تقلید کنند. در رابطه با اعتقاد، بجااست موضوع را درست برعکس کرد: زنان اعتقاد دارند، درحالیکه مردان به کسانی اعتقاد دارند که به آنها اعتقاد دارند. اینجا موضوع بر سر ابژه «آ» است: دیگری، که «به من اعتقاد دارد» در من چیزی را میبیند که بیشتر از خود من است؛ چیزی که من هنوز بر آن آگاه نیستم، ابژه «آ» در من. بنا به نظر لاکان زن برای مردان خود را به ابژه «آ» تقلیل میدهد. اما چه اتفاقی میافتد اگر این درست برعکس است؟ چه میشود، وقتی یک مرد به ابژه اشتیاقش شوروشوق دارد، بدون اینکه بر علت این اشتیاق آگاه باشد، درحالیکه یک زن مستقیمتر حواس خود را بر روی علل(-ابژه) اشتیاقش متمرکز میکند؟ بجااست برای این مشخصه وزنه کاملی قائل شویم. زن صاحب دانائی از حقیقت است که خود بر دانش پیامبر متقدم است.
تصویر ازطریق شکل دقیق دخالت خدیجه پیچیدهتر میشود، شیوه و طریقی که او موفق میشود میان حقیقت و دروغ، میان وحی الاهی و مجنون بودن شیطانی، مرز بکشد، یعنی وقتی او خود، بدن بیحجاباش را، بهعنوان تجسم ناحقیقت، بهعنوان وسوسهی فرشته حقیقی، وارد بازی کرد (در بازی دخالت داد). زن: دروغی که خود را دربهترین حالت بهعنوان دروغ تجسدیافته میشناسد. برخلاف اندیشه اسپینوزا، که حقیقت قائم به ذات است و نمایه دروغ، اینجا دروغ قائم به ذات است و نمایه حقیقت.
بدینشیوه نمایش حقیقت خدیجه ازطریق «به نمایشگذاری» تحریکآمیزش (پردهبرداری، عریانسازی) صورت میگیرد. ازهمینروی ساده نمیتوان اسلام «خوب» (تکریم زنان) و اسلام «بد» (سرکوب زنان محجبه) را در مقابل هم نشاند. تعیینکننده این نیست ساده به «ریشههای واپسرانده فمینیستی» اسلام بازگشت، و اسلام را بهواسطه این بازگشت ازحیث جنبه فمینیستی نوسازی کرد، بلکه این ریشه سرکوبشده درعینحال درست ریشه سرکوب زنان هم هست. سرکوب نباید تنها ریشه را سرکوب کند، بلکه باید ریشه خودش را سرکوب کند. عنصر عمده تبارشناسی اسلامی این گذار، گذار از زن بهمثابه تنها کسی که خود میتواند حقیقت را تائید کند، به زنی است که بنابه طبیعتاش فاقد خرد وایمان است، سرگردان است و دروغ میگوید، مردان را تحریک کرده و خود را بهمنزله عیب پریشانساز میان آنها، یعنی مردان و خدا، قرار داد و بههمینجهت باید محو شود، نامرئی شود و تحت نظارت قرار بگیرد، چون لذت افراطیاش مردان را تهدید به بلعیدن میکند.
زن بهچنین مفهومی رسوائی هستیشناختی است، برهنگی علنیاش جبههگیری مقابل خدا است. زن ساده محو و حذف نمیشود، بلکه در یک جهان کاملا تحت کنترل پیوند داده میشود که شالودههای وهمیاش به آشکارترین وجهی در اسطوره زن باکره به منصه ظهور میرسد: حوریهای معروف و مشهور، زنان باکره، که در انتظار شهیدان در پردیس هستند و هیچوقت باکرگیشان را از دست نمیدهند: پس از هر همخوابگی پرده آنها به شیوه اعجاببرانگیزی دوباره بسته میشود. موضوع اینجا بر سر تخیل حاکمیت کامل و با آرامش خاطر سرخوشی فالوسی است، جهانی، که درآن همه آثار زنانه سرخوشی دیگری حذف شدهاند. پاسخ عمیق یک زن مسلمان به این سئوال چرا آزادانه حجاب بر سر میکند، این است: «به خاطر شرم از خدا»، تا به خدا اهانت نکنم. برهنگی زن با برجستگی تحریککننده، چیز سمج قبیحی، همزاد است، و این ترکیبِ نفوذکردن مجازی و دانش رازآمیز دارای خصلت انفجاری است زیرا تعادل هستیشناختی جهان را به خطر میاندازد.
پس با این پیشزمینه، ما چگونه باید اقدامات اداری مانند دولت فرانسه را تاویل کنیم که زنان مسلمان جوان را منع کرد در مدرسه حجاب بر سر کنند؟ موضوع اینجا بر سر یک پارادُکس مضاعف است. نخست این منع چیزی را غیرمجاز میکند که بهعنوان برهنگی تحریکآمیز میتواند قلمداد شود، بهعنوان نشانه هویت خود که بسیار قوی تر از آن است تا که جایز باشد، و با اصل فرانسوی شهروند آزاده در تعارض است. حجاب داشتن از این چشمانداز جمهوریخواهی فرانسوی به همین صورت «نمایش« تحریکآمیز است. پارادُکس دوم در این است، که «این منع دولتی خود منع را منع میکند»، و شاید این منع جبارانهترین منع است. چرا؟ چون درست همان علامتی را منع میکند که هویت (اجتماعی-نهادین) دیگری را میسازد؛ نهادینهزدائی میکند از این هویت و آن را در یک خودخویی شخصی بیاهمیت مستحیل میکند. چنین منعی از ممنوعیتها سپهر انسان جهانی را ایجاد میکند که برای آن همه تفاوتهای (اقتصادی، سیاسی، دینی، فرهنگی، جنسی...) علیالسویه هستند، مساله راهکارهای احتمالی نمادین هستند. آیا این سپهر ازحیث جنسیت اجتماعی واقعا خنثا است؟ نه، اما دلیل آن هژمونی پنهان منطق «احلیل مدار» مردانه نیست. برعکس، سپهر بدون مشروعیت بیرونی، سپهری که صفت مشخصهاش هر برشی نیست که مرز دربرگیری/حذف را ترسیم کند، سپهری نه- همه «زنانه» و به چنین مفهومی دربرگیرنده همه چیز است، سپهر بدون بیرون، که درآن همه ما در یک نوع «زنانگی مطلق، جهان زنی» جای گرفتهایم که همه ما را دربر میگیرد. در این جهان با منع منعاش هیچ گناهی وجود ندارد، اما بهای این فقدان گناه افزایش تحملناپذیر ترس است. منع ممنوعیتها یک نوع «معادل کلی» همه ممنوعیتها، منع جهانسمول و بههمینجهت جهانیساز، منع همه دگربودی بالفعل است: ممنوع کردن منع دیگری از منع دیگربودیاش (زن/مرد) سرچشمه میگیرد. این پارادُکس جهان چندفرهنگی روادارانه کثرت سبکهای زندگی و هویتهای دیگر است: هرچه این جهان روادارتر است، بهگونه جبارانهای همگنتر است. اخیرا وقتی مارتین آمیس اسلام را بهمنزله کسلکنندهترین همه ادیان به باد حمله گرفت، چون اسلام از مومنان طلب میکند همیشه همان آئینهای یکنواخت را تکرار کنند و همان اوراد مقدس را از بر کنند، او سراپا در خطا بود. کسلکننده واقعی ازطریق رواداری چندفرهنگی و رواشماری تجسم مییابد.
پس زن صاحب دانائی حقیقت است که حتا بر دانش پیامبر ارجحیت دارد.
قدرت تحولطلب ذهنیت زنانه
وقتی ما دوباره به صحبت درباره نقش زنان در صدر اسلام بپردازیم، بجااست تولد محمد [(ص)] را هم ذکر کنیم. ما در تولد او با «در میان دو زن بودن» روبرو هستیم. عبدالله، پدر آینده پیامبر، بعداز کار بر روی زمینش، به خانه زن دیگر رفت و به او تمایل جنسی خود را ابراز کرد اما آن زن نخست دست او را رد کرد چون سر و روی او به گلولای آلوده بود. ازپیآن، او خودش را شستوشو داد، به نزد آمنه رفت و با آمنه همبستر شد ؛ بهاینترتیب آمنه آبستنِ محمد شد. عبدالله سپس به پیش زن دیگر رفت و از او سئوال کرد آیا او اکنون حاضر است با او همبستر شود. اما این زن به او جواب داد: «نه. وقتی تو قبلا نزد من آمدی، نور سفیدی در چشمانت بود. من تو را صدا میزدم اما تو من را پس زدی. تو به نزد آمنه رفتی، و او نور را گرفته است.» زن رسمی صاحب بچه است، زن دیگر صاحب دانش است؛ او در عبدالله بیشتر از عبدالله میبیند: «نور»، چیزی که او در تملک دارد بدون اینکه بداند، آن چیزی در اوست که بیشتر از خود اواست (نطفهای که با آن پیامبر بوجود میآید)، و این ابژه «آ» در او اشتیاق بوجود میآورد. وضع عبدالله وضعیت قهرمان یک رمان جنائی است که ناگهان مورد تعقیب قرار میگیرد و به مرگ تهدید میشود؛ او چیزی میداند که برای یک جنایتکار حرفهای ممکن است خطرناک شود، اما او هم (همینطورهم زن چون معمولا موضوع زن در میان است) نمیداند موضوع بر سر چیست. عبدالله در خودفریفتگیاش این ابژه «آ» را با خودش عوضی میگیرد (بهمنزله دلیل اشتیاق زن)، و بههمینجهت دوباره به سوی زن برمیگردد چون به اشتباه میپندارد زن هم در اشتیاق او میسوزد.
این اعتماد به امر زنانه (و فراترازاین به زن بیگانه) مبنای واپسراندهشده اسلام است، نا-اندیشیده آن است، آن چیزی است که اسلام مجاهدت میکند با احداث عمارت پیچیده ایدئولوژیکی، حذف کند، محو کند یا دستکم تحت نظارت بگیرد ؛ اما این چیزی است که مرتب چون صاعقه بر سر اسلام فرود میآید زیرا منبع زندهبودن اواست.
پس چرا زن در اسلام دارای چنین حضور آسیبدیده، چنین رسوائی هستیشناختی است که باید در حجاب شود؟ مشکل اصلی، مشکل وحشت برهنگی بیشرمانه آن چیزی نیست که در زیر چادر است، بلکه بیشتر خود طبیعتِ چادر است. میبایست این حجاب زنانه را برطبق خوانش لاکان از لطیفه راجع به رقابت میان زویخِس و پارهاسیوس، دو نقاشِ یونان باستان، فهمید؛ موضوع این لطیفه این است که کی قادر است تخیل قویتری را نقاشی کند. نخست زویخِس چنان تصویر واقعی از انگور کشید که پرندگان به دام آن افتادند و به انگورهای دروغین نوک زدند. اما پارهاسیوس مسابقه را بُرد، چون بر روی دیوار اطاقاش یک پرده کشید. وقتی پارهاسیوس نقاشیاش را به زویخِس نشان داد، او گفت: « خوب، اما حالا پرده را کنار بزن و به من نشان بده چه کشیدی.» در نقاشی زویخِس تخیل چنان مجابکننده بود که او نقاشی را به جای واقعیت گرفت، اما در نقاشی پارهاسیوس تخیل درست در این پندار بود که آنچه ما در برابر خود میبینیم فقطوفقط چادری است که پشت آن حقیقت مستوری پنهان است. طبق نظر لاکان دگردیسی زنانه هم اینطور عمل میکند: نقابی بر چهره دارد تا ما مانند زویخِس به نقاشی پارهاسیوس واکنش نشان بدهیم: خوب، اما حالا نقاب را بردار و به من چهره واقعیات را نشان بده! همین شیوه نیز در نمایشنامه شکسپیر به نام هرطور پسندتان است، آنجاکه اورلئاندو با شوروشوق عاشق روزالین شده است که برای محک زدن عشق خودش، به لباس ژنیمد درآمده و از ارولئاندو در هیات همرزم مرد از او درباره عشقاش سئوال میکند. سپس او حتا شخصیت روزالین را به خود میگیرد (در یک تظاهر مضاعف او طوری وانمود میکند که گوئی او خود ژنیمد است که نقش روزالین را بازی میکند) و دوست مونثاش سلیا را (که در لباس آلینا است) متقاعد میکند دیگران را با تشریفات ظاهری فریب بدهد. در چارچوب این تشریفات روزالین به معنای واقعی کلمه وانمود میکند همانی باشد که هست: حقیقت خود باید، برایاینکه پیروز باشد، در یک تظاهر دوگانه به نمایش نهاده شود. ازهمینروی، میتوان تصور کرد اورلئاندو چگونه پس از جشن عروسی ظاهری رو به سوی روزالین-ژنیمد میکند و به وی میگوید: «تو آنچنان نقش روزالین را با قاطعیت بازی میکنی که نزدیک بود مرا متقاعد کنی که تو او [روزالین.م] هستی؛ حالا تو دوباره میتوانی همانی شوی که هستی، و به ژنیمند مبدل شوی.»
تصادفی نیست، که کنشگران چنین نقاببازی دوگانهای همیشه زنان هستند. درحالیکه یک مرد فقط میتواند تظاهر کند زن باشد، تنها یک زن میتواند چنان وانمود کند، که گویی او یک مرد است که وانمود میکند که زن است، چراکه تنها یک زن میتواند چنین کند که گوئی او همانی هست که هست (یعنی یک زن). بهمثابه توضیح این جایگاه خاص زنانه «چنان وانمودکردن که گوئی» لاکان در نوشتارش به یک زن محجبه استناد میکند که احلیل مصنوعی مخفی دارد تا این تصور را القا کند، که زن فالوس است: «بدینسان، زن در پشت حجابش پنهان است: فقدان احلیل زن را فالوس، ابژه تمنا، میسازد. مرد این فقدان را دقیقتر القا میکند وقتی میگذارد زن در زیر لباس ازمدافتاده یک احلیل تقلبی با خود حمل کند، و مرد یا درواقع زن داستانهای خیلی زیادی در اینباره برای تعریف کردن دارد.»
منطق اینجا پیچیدهتر از آن چیزی است که ای بسا در وهله نخست به نظر بیاید. احلیل مصنوعی نه فقط فقدان احلیل «واقعی» را القا میکند بلکه درست به موازات با نقاشی پارهاسیوس، اولین واکنش مرد به شکل و شمایل احلیل تقلبی این است: « این دستگاه خندهدار را دربیار و آنچه را که زیر آن است به من نشان بده!» بدیننحو مرد پی نمیبرد که احلیل تقلبی چیز واقعی است: «فالوس»، که زن است، سایه است که توسط احلیل تقلبی ایجاد میشود، یعنی شبح فالوس غیرواقعی در پرتو نام مستعار فالوس تقلبی. تظاهر زنانه درست به این معنا ساختار تقلیدگری دارد، چراکه من، از نظر لاکان، هنگام تقلیدگری از تصویر تقلید نمیکنم که من مایلم شبیه آن باشم، بلکه از آن مشخصات تصویر، که به نظر میآیند به این نکته اشارت دارند که در پشت آن یک واقعیت پنهان وجود دارد. مانند پارهاسیوس، من هم از انگورها تقلید نمیکنم، بلکه از چادر: « بنابراین تقلیدگری دارد چیزی را نشان میدهد که از آنچه که این- خود نامید توانست، که پس پشت آن میبود، فرق دارد.» وضعیت فالوس همان وضعیت تقلیدگری است. فالوس درنهایت یک نوع لکه بر روی بدن آدم ، یک مشخصه افراطی، است که به بدن نمی خورد، و ازهمینروی، توهم یک واقعیتِ پنهان پشت عکس ایجاد میکند.
و این ما را بار دیگر به کارکرد حجاب در اسلام بازمیگرداند. تکلیف چیست، وقتی رسوائی واقعی که با حجاب قراراست لاپوشانی شود بدن زنانه نیست که حجاب میپوشاند ، بلکه عدم وجود زنانگی است؟ تکلیف چیست، وقتی کارکرد واقعی حجاب درست در این است توهمی را برپا نگاه داشت که در پشت حجاب چیزی، یعنی چیز جوهری، وجود دارد؟ وقتی، با تاسی از یکسانسازی نیچه از زن و حقیقت، حجاب زنانه را با حجاب عوض کرد که حقیقت واقعی را میپوشاند، آنچه هنگام حجاب مسلمانان مطرح است بیشتر آشکار میشود. زن بهاینجهت مجذوب میکند، چون زن نماد «تصمیمناپذیری» حقیقت، نماد یک پیامد حجابهائی است که پشت آنها هیچ هسته پنهانی قرار نگرفته است. ما با پوشاندن زن، توهم ایجاد میکنیم که در پس پشت حجاب حقیقت زنانه نهفته است و بهاینوسیله به طبع حقیقت دهشتناک دروغ و نیرنگ. رسوائی پنهان اسلام این است: تنها زن، تجسم تصمیمناپذیری حقیقت و دروغ، میتواند ضامن حقیقت باشد. بههمیندلیل زن باید در حجاب بماند.
این ما را به موضوعی بازمیگرداند که با آن شروع کردیم: زن و شرق. انتخاب واقعی میان معنویت مردانه خاورمیانهای اسلام و معنویت زنانه خاوردور نیست، بلکه میان ارتقای افراطی امر زنانه به خدای مادر، بهگونه خاوردور ، به جوهر موجد و مخرب جهان، و بیاعتمادی مسلمانان به زن است که به شیوه پارادوکس و در معنای منفی، قدرت شوکِ روحی-تحولطلبانه، -خلاقانه و -انفجاری ذهنیت زنانه را بهطور عمده بیواسطهتر آشکار کند.
منبع:
Lettre international, 47, Herbst 2006